دردسر و جنگ سازمان یافته و فرسایشی ازروزی شروع شد که نیمه پائین صورتم تیره شده بود برای صداکردنم همه به دردسر افتاده بودند جلوی نام کوچک و ساده و زیبایم چند کلمه و حرف تهوع آور اضافه می‌کردند که مادرم هیچگاه از آنها برای صداکردنم استفاده نمی‌کرد بین من و آدمها و اشیاء به اندازه عرض یک اتوبان فاصله افتاده بود حتی روزی که برای اولین باراینگونه خطاب شدم را به یاددارم اولین پنج شنبه پائیز شانزده سالگی ام بود که کارمند بانک گفت : آقای محترم لطفاً پولتان را آقای محترم ,برای صداکردنم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

رسانه فوتبال وبلاگ پرشین ترک سورک مارکت دانلود آهنگ جدید تعمیرات گوشي هاي هوشمند web2020 سئو و افزایش بازدید و کسب درامد پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان